عنوان: تکامل
پژوهشگران: زهره سلحشور ، کوکب دارابی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
تکامل عبارتست از« تغییری است که در یک شی صورت می پذیرد و در ضمن این تغییر حالت شی از طرف نقص به کمال سیر می کند». در این تحقیق سعی شده است ضمن اینکه نظریه تکامل از نظر تاریخی (قبل و بعد از داروین )مورد بررسی قرار دهد، تعریف تکامل از دیدگاه زیست شناسان را نیز بیان کند.و همچنین تقابل این نظریه با مذهب و دیدگاه مسیحیت و اسلام در ارتباط با این نظریه به صورت خلاصه بیان شده است.
کلید واژه: تعریف تکامل ،تطور قبل از داروین ، داروین ،مذهب
مقدمه
به هر روند رویش یا گسترش که با تحول و دگرگونی همراه است تکامل یا فرگشت می گویند ولی به طور معمول این واژه بیشتر در پیوند با علم تکامل زیستی بکار می رود.
تکامل یک نظریه ی علمی است که در زیست شناسی مطرح شده است .تکامل توضیح می دهد که چگونه حیوانات و گیاهان طی زمان طولانی ، تغییر یافتند و چگونه به صورتی که امروزه هستند ؛ رسیدند.
سنگواره ها نشان می دهند که زمین عمری بس دراز دارد . پس بر مبنای سنگواره ها ما می فهمیم که جانداران امروزی متفاوت از گذشته هستند ؛ و به میزانی که به گذشته های دور تر نگاه می کنیم ،فسیل ها متفاوت می شوند.
تکامل چگونگی این رخداد را توضیح می دهد . نظریه ی تکامل پایه و اساس زیست شناسی نوین است و با شواهد بسیاری پشتیبانی می گردد. هیچ چیز در زیست شناسی بدون آن نمی یابد . همزمان پرسش های بسیاری نیازمند پاسخ هستند که زیست شناسان تکاملی به آنها می پردازند .
نظریه تکامل همچنین باعث شد در میان فلاسفه و متکلمان مناقشات بسیاری در مورد خلقت جریان گیرد.
سیر تاریخی نظریه ی تکامل
تطور پیش از داروین
اندیشه ی روند تطوری در طبیعت دست کم قدمتی با عصر فیلسوفان یونانی دارد.هراکلیتوس معتقد بود که همه چیز در حال جریان است. امپدوکلس بر این بود که تحول زندگی جریانی تدریجی است و صورتهای ناقص بتدریج جای خود را به صورتهای کاملتر می دهند. ظاهراً در عصر ارسطو تامل نظری در این باره پیشتر رفته و به این نظر رسیده بود که نوع کاملتر را نه فقط زماناً مؤخر بر نوع ناقصتر است، بلکه شاید نتیجه ی تحول نوعد ناقصتر باشد .فیلسوفان اتمی که غالباً تطورگرا قلمداد می شوند، ظاهراً باید پیدایش هر نوع را امری بی سابقه و دفعی می انگاشتند. اما در عقیده شان که فقط آن دسته از انواعی باقی می مانند که با محیطشان سازگار باشند، نظراً به جوهر نظریه ی انتخاب طبیعی دست یافتند ، هرچند که نظرشان مبنای واقعی کافی نداشت.
در واقع دو هزار سال زمان و کوششهای تن کارشناسان و طبیعیدانان غیر فلسفی و بی سروصدای بسیاری لازم بود تا شواهد مشاهده ای و آزمایش کافی گرد آید و مفهوم تطور را در خور علم بررسی اهل علم بگرداند. یکی از نمونه های خوب نگرش درست علمی دایر بر تعلیق حکم در صورت قطعی نبودن داده ها این است که بیشتر طبیعیدانان ،تطور را به فیلسوفان واگذاشته اند و تا زمانی که داروین و والاس اثر همزمانشان را انتشار ندادند ،کفه ی رای علمی ، اگر ظاهر میشد، به زیان آن نظریه بود. از سوی دیگر فیلسوفان نیز نقش حقیقی خود را در زنده نگه داشتن بحث نظری درباره ی نظریه ای که هنوز برای بررسی علمی پخته نبود ایفا کردند . برای مساله ای بسیار با اهمیت باب بحث را باز نگه داشتند و راه حلهایی تنظیم کردند که در وقت مناسب می توانست برای اهل علم ،که تصمیم نهایی با آنهاست ، به عنوان فرضیه های کاری به کار آید. لذا این در طبیعت موضوع است که وقتی در دوران احیای دانش ،اندیشه ی تطور یک بار دیگر ظاهر می شود، باید آن را بیشتر در نوشته های فیلسوفانی چون بیکن، دکارت، لایب نیتس و کانت یافت. در آن میان دانشمندان آهسته آهسته روی نکاتی کار می کردند که سرانجام از راه رویان شناسی هاروی و نظام رده بندی وی آنها را به همان هدف هدایت کرد. برخی از فیلسوفان در نظرشان درباره ی امکان جهش انواع در زمان حاضر و امکان آزمایش تجربی آن حتی به اندیشه های کاملاً
جدیدی دست یافتند، اما نباید از نظر دور داشت که دیگران کسانی که تطورگرا، یعنی پیشگام داروین ، خوانده می شوند تطور را نه در معنایی واقعی که به معنایی ارمانی در نظر می گرفتند. به نظر می رسد که بعضی از دیدگاههای گوته ،شلینگ و هگل چنین خصلتی داشته است. ارتباط میان انواع از نظر آنان در میان مثلی بود که در عالم مفاهیم نماینده ی آن محسوب می شوند.
البته این دیدگاه مثالی سودمندی فکر فلسفی را در نظریه ی تطور گرا از بین نمی برد. بسیار جالب توجه و مهم است که تقسیم کار و اختلاف نظر بین فیلسوفان و طبیعیدانان تا آخری لحظه ی ممکن ادامه یافت. هربرت اسپنسر با اینکه زیست شناس قابلی بود ،در درجه ی اول فیلسوف بود .
او در سالهای بلافاصله پیش از انتشار منشا انواع داروین، نوعی نظریه ی تطورگرای تمام عیار و عینی را تبلیغ می کرد، حال آنکه بیشتر طبیعیدانان تا آن وقت آن نظر را قبول نکرده بودند.حتی گوردون گیاه شناس که درباره یتنوع انواع شواهد بسیاری گرداورده بود ،اندیشه ی تطور را تا دیر زمان ،تا1859 که سال انتشار اثر داروین است ،رد کرد. فیلسوفان حق داشتند و طبیعیدانان بر حق بودند،هر کدام راه راست خودشان را دنبال می کردند. فیلسوفان به مساله ای فلسفی می پرداختند،مساله ای که برای بررسی علمی پخته نبود. طبیعیدانان با نپذیرفتن این اندیشه ی نظری حتی به عنوان فرضیه ی کار ، اندیشه ای که برای تایید آن هنوز شواهد قانع کننده در دست نبود و برای نحوه ی عمل آن نظریه ی رضایت بخشی پیشنهاد نشده بود، احتیاط علمی واقعی به کار می بستندبا این وصف حتی در سده ی هجدهم وبیش از آن در نیمه ی اول سده ی نوزدهم، طبیعیدانان یکی پس از دیگری با نظر مقبول علمی آن روز در افتادند و نوعی نظریه ی تطورگرا را پذیرفتند.
یک چیز که زیست شناسی قرن هجدهم روشن ساخت این بود که کسانی شروع به زیر سوال بردن کل اصل ثبات انواع کرده بودند. به ویژه بوفون احساس کرده بود که دست کم پستانداران باید جد مشترکی داشته باشند؛ ولی چگونه می شد مطمئن شد ؛ یک راه نزدیک شدن به پاسخ ظاهراً این بود که کالبدشناسی تطبیقی مطالعه گردد تا معلوم شود که آیا واقعا می توان حیوانی را، با احتساب تغییراتی ، مشتق از حیوان دیگر گرفت. یکی از کسانی که در این مورد بحث کردفیلسوف
آلمانی ایمانوئل کانت بود. او می گفت شاید روزی برسد که همه ی جانوران را بتوان مشتق از یک موجود اولیه گرفت. ولی اگر چنین می شد ،باز سؤال دیگری می ماند که باید پاسخ داده می شد؛ وآن این بود که چه چیز موجب تغییر شده است . علت شباهت بچه به در و مادرش چیست؟ چه چیزی حیوان را به تولید مثل یا تکثیر نوع وامی دارد ؟ و آنچه می تواند باشد که باعث تغییر نوع در طول زمان می گردد؟ پاسخ روشنی وجود نداشت ؛ ولی تا اواخر قرن هجدهم وآغاز قرن نوزدهم دستکم اصل مسئله مثل روز روشن شده بود ، با تلاش های دو مرد بسیار متفاوت :ایرازموس داروین و لامارک.
ایرازموس داروین َ
او به این نتیجه رسید که موجودات زنده از یک خاصیت «تحریک پذیری» و یک روح جان بخش برخوردارند. در بحث رشد اولیه جانوران به صورت جنین نیز ،تغییرات جنینی آنها را با تکامل احتمالی آنان در گذشته موازی گرفت. ایرازموس داروین ادعای «پیش ساختگی» جانور را رد کردو این نظر را نپذیرفت که کل بدن حیوان در همان آغاز در بدن مادینه شکل می گیرد و بعد درشتتر می شود تا مراحل رشدش را طی کند. در عوض او پابند این نظر بود که زندگی با رشته ای از نر آغاز می شود و کار ماده فقط تامین غذا برای رشد بعدی است.
داروین قابلیت های حیوان را نتیجه ی سازمان مادی آن دانست و معتقد بود که ساختار ان تعیین کننده عملکرد آن است. نکته حساس در اینجا نتیجه ای بود که او از این مقدمات می گرفت، این که تکامل فرایندی همسان است و تغییر ساختار معلول تغییرات محیط و پاسخ جاندار به این تغییرات است و نیروهایی که این پاسخ را موجب می شود شهوت وگرسنگی و گرایش به امنیت است. او معتقد بود که هر تغییری به فرزند منتقل می گردد. خلاصه این که ایرازموس داروین به انتقال موروثی خصوصیات اکتسابی باور داشت و با همین اعتقاد چیزی راپدید آورد که در واقع نظریه ی مقدماتی تکامل بود، گرچه البته هنوز پرسش های بسیاری بی جواب بود.
لامارک
نخستین نظریه ی مرتبط ومنطقی ، نظریه ی لامارک است که درصدد بود براساس توارث انباشته تغییرات،که عمل محیط موجب آن است ، علت تطور را تعیین کند . به نظر بوفون اثر تغییر محیط بر ساخت فرد معمولا کم است ، حال آن که لامارک معتقد بود اگر تغییرات لازم در رفتارها ثابت و دیر پای شود ، اعضای قدیمی را تغییر خواهد داد یا بر اثر نیاز به اعضای جدید ، آن ها را به وجود می آورد .
به این ترتیب نیاکان زرافه با سر کشیدن مداوم به طرف برگ شاخه هایی که دور از دسترس آن ها بود گردن های بلند و بلندتری پیدا کردند و تغییر ساخت که به این ترتیب پیدا شد از راه وراثت تکامل یافت و تشدید شد . هر چند که شاهد مستقیمی بر چنین وراثتی اقامه نمی شد کرد ، فرضیه ی کاری قابل قبول و سازگاری در اختیار طبیعیدانان دیگر ، کسانی چون مکل ، قرار داد تا به کار بگیرند و پیش روند .
لامارک را جامعه ی علمی فرانسه با تلاش های بوفون تا حدی به رسمیت شناخت.بوفون چنان تحت تاثیر کتابی از مرد جوان به نام گیاهان فرانسه قرار گرفت که ترتیبی داد تا به خرج دولت به چاپ برسد . کتاب که در سال 1779 انشار یافت ثمره ی علاقه ی لامارک به گیاهشناسی درمانی بود و روش بهتری برای شناسایی گیاهان ارائه می داد.
معروفترین آثار لامارک عبارت است از:فلسفه ی جانورشناسی(1809) و تاریخ طبیعی جانوران بی مهره که در هفت جلد بین سالهای 1815 و1822 منتشر شد. این آثار از مهارت او در طبقه بندی حیوانات حکایت دارد.لامارک بود که طبقه بندی پرارزش مهرهداران و بی مهره گان را معرفی کرد.ولی کار او در طبقه بندی خلاصه نشد . او به این نتیجه قطعی رسید که که میان جانداران یک « توالی طبیعی » وجود دارد؛و پذیرفت که این توالی کامل نیست زیرا در دانش ما فاصله های خالی وجود دارد؛اما معتقد بود که با پژوهش بیشتر این فاصله ها را پر خواهد شد.لامارک اذعان داشت که طبقه بندی سودمند است،اما آن را مصنوعی می دانست.او به این نتیجه رسید که همه ی موجودات زنده ، چه حیوان و چه گیاه ،یک زنجیره پیوسته را تشکیل می دهند.
لامارک از نقطه نظر تکامل ، اهمیت بسیاری داشت؛ چون باور داشت از آنجا که طبقه بندی به نوع ،کاری تصنعی است، فکر ثبات انواع نیز کاملاً بی پایه است.او با ارائه مثال هایی از پرورش انتخابی مدعی شدکه انواع تغییر می کنند ؛ و علت این تغییر را شرایط خارجی دانست.در پرورش انتخابی، تغییر را انسان موجب می شد؛در دنیای وحش، به علت تغییرات محیطی رخ می داد. او همچنین کوشید نحوه ی تغییرات را توضیح دهد؛ و به قانون مصرف وبی مصرفی رسید.تغییرات محیط به تقاضای اضافه از برخی اندامها می انجامید که از همین رو تمرین یافته تر و لذا پیشرفته تر می شدند . سپس این پیشرفت به فرزند منتقل می شد. در این مورد او زرافه را مثال آورد. به همین سان در اثر بی مصرفی ،هیچ پیشرفتی رخ نمی داد.پس تکامل لامارک با ارث رسیدن خصوصیات اکتسابی توضیح داده می شد.
پس از مرگ لامارک در سال 1829 ، نظریات او تا حد زیادی نادیده گرفته شد؛ گرچه در انگلستان کار او نظر کسانی را از نسل پیش از چارلز داروین به خود جلب کرد. در فرانسه ،ستایش نامه ی رسمی که در مورد لامارک به آکادمی د سیانس تقدیم شد نامهربانانه بود. نویسنده ی آن ،ژرژ کوویه (1769-1832) چنان نفوذی داشت که « دیکتاتور زیست شناسی » لقب گرفته بود.
کوویه
کوویه به مطالعه ی سنگواره ها پرداخت وآنچه را که از آن پس دیرین شناسی نام گرفت پی ریزی کرد ؛ چون اصل اولیه او ،«اصل همبستگی اعضا » ، بسیار مفید از کار درامد.این اصل ، اعضای مختلف بدن حیوان را با کل بدن ارتباط می دهد.
گرچه کوویه سنگواره ها را مطالعه کرد ولی به هیچ نظر لامارکی نرسید؛ و گرچه دریافت میان حیوانات یک توالی وجود داشته است و بسیاری از انواعی که قبلاً وجود داشته اند اکنون نابود شده اند ، اما توضیح او برای این همه آن بود که زمین فجایعی به خود دیده است که از میان آنها فقط طوفان نوح به ثبت شده است . او صریحاً منکر وجود سنگواره انسان شد ؛ ومعتقد بود بعداز هر
فاجعه انواع باقی مانده زمین را پر کرده اند. اما انواع جدید از کجا پیداشان می شد ؟ او می گفت آنها در واقع جدید نیستند؛ فقط از نقاطی از جهان آمده اند که هنوز به خوبی جستجو نگشته اند.
کوویه سخت به ثبات انواع باور داشت و انبوهی مدرک در حمایت از موضع خود گرد آورد.از میان آنچه او انتشار داد مهم ترین اثرش کتب بزرگی بود با نام قلمرو حیوان ، توزیع مطابق سازمان آن (1817) که نخستین پیشرفت مهم در طبقه بندی حیوانات از زمان لینیوس به بعد بود.
اتین ژوفروا سن ایلر و رابرت چیمبرز دو تطور گرای دیگر سده ی نوزدهم بودند که به تاثیر مستقیم محیط بر فرد عقیده داشتند . کتاب نشانه های آفرینش اثر چیمبرز ، که نام نویسنده روی آن نبود ، طرفداران زیادی داشت و به آماده کردن اذهان مردم برای افکار داروین کمک کرد.
مالتوس
اما تنها کسی که داروین برای اندیشه اصلی اثرش به او مدیون بود و با تصادفی عجیب همین سر خط را به والاس نیز داد ، تامس رابرت مالتوس کشیش (1766-1834) بود که زمانی معاون کلیسای آلبری در ساری انگلستان بود . مالتوس که اقتصاد دان قابلی بود در زمانی زندگی می کرد که شمار جمعیت انگلیس به سرعت در افزایش بود . در 1798نخستین چاپ رساله درباره ی جمعیت را منتشر کرد . در این کتاب گفت که جمعیت آدمی همیشه از منابع تامین وسایل معاش او بیشتر است و فقط با قحط و غلا ، طاعون یا جنگ ، که مازاد جمعیت را از میان بر می دارد ، می توان آن را محدود کرد.در ویرایش های بعدی کتاب اهمیت پیشگیری احتیاط آمیز را پذیرفت که در آن زمان بیشتر با به تاخیر انداختن ازدواج عملی می شد و به این طریق برهان اصلی خود را که سادگی چشمگیری داشت ، از لحاظ اطلاق آن بر نوع بشر تضعیف کرد .
خود داروین تاثیری را که این کتاب در فکر او داشته ، یاد آور شده است . می گوید : (در اکتبر 1838 از قضا کتاب مالتوس را درباره جمعیت برای سرگرمی خواندند و چون خوب آماده بودند که تنازع برای بقا را بپذیرند ، تنازعی که بر اساس مشاهده ی متمادی و مستمر عادات جانوران و
گیاهان همه جا جاری است . بی درنگ به صرافت این افتادند که تحت این گونه شرایط ، انواع مناسب باقی می ماند و انواع نا مناسب رو به نابودی می رود . نتیجه ی این ، ایجاد نوع تازه خواهد بود . پس نظریه ایی به دست آوردم که با آن کار کنم ).
داروین
کسی که این بارقه ی الهام بر او نازل شد از جهت وراثت و محیط هر دو ، برای استفاده ی کامل از آن بسیار مناسب بود . چارلز رابرت داروین (1809-1882) پسر رابرت وارینگ داروین اهل شروزبری ، روستا پزشکی بسیار قابل با مال و املاک فراوان بود . اراسموس داروین و جوزیا وجوود ، سفالگر اتروریا یی که وی نیز از قدرت و استعداد عینی بهره داشت پدر بزرگ های او بودند. خانواده ی وجوود اهل استافوردشر بودند ، خاندانی کهنسال و خرده مالک ؛ خانواده ی داروین از همین طبقه ی زمین دار اهل لینکلن شر بودند . چارلز داروین نخست به قصد حرفه ی پزشکی در ادینبارو و سپس به نیت اخذ مرتبه ی روحانی در دانشکده ی کریست در کیمبریج درس خواند . در خلال سفر پنج ساله اش با کشتی بیگل در آبهای آمریکای جنوبی بهترین تعلیم را به عنوان طبیعیدان گرفت . در سرزمین های استوایی و نیمه ی استوایی سرشار از زندگی چنین احساس کرد که همه ی موجودات زنده به هم وابسته اند و در خلال یک سال سفر بازگشتش ، به تدوین نخستین دفتر از دفتر های بسیاری پرداخت که درباره ی داده های واقعی مربوط به تغییر و تبدل انواع بود . پانزده ماه بعد کتاب مالتوس را خواند و سرنخی به دست آورد که وی را به پرداختن نظریه ایی درباره ی راههایی که انواع تازه از آن طریق تکامل می تواند یافت توانا ساخت. افراد یک نژاد از لحاظ خصوصیات فطری متفاوت از یکدیگرند . داروین درباره علت این جورا جور شدن ها نظری نداد ، اما واقعیت وجود آن ها را پذیرفت . اگر فشار تعداد یا رقابت برای جفت زیاد باشد ، هر خصوصیتی که در تنازع برای زندگی یا نزاع بر سر جفت کاربرد داشته باشد (ارزش بقا ) دارد و به دارنده ی آن امتیازی می بخشد که با خود فرصت بهتر برای زندگی طولانی ، یا به دست آوردن جفت و تولید موفقیت آمیز فرزندان فراوان برای به ارث بردن تغییر و تنوع مناسب ، همراه دارد . بنابراین آن خصوصیت با حذف شدن رو به فزونی آن دسته از افرادی که دارای آن نیستند ، در سراسر نژاد گسترش می یابد . نژاد تغییر می کند وگونه ای
متفاوت و پایدار ممکن است به تدریج به وجود آید . این ، برداشت تازه بود و تامس هاکسلی که با قدرت بیان ، تبحر در جدول و شهامت در مناظره بیش از هر کس دیگر نظر عموم را به قبول دیدگاه های داروین و والاس واداشت ، اهمیت آن را در تاریخ تفکر بیان داشت . هاکسلی می گوید : (این فکر که انواع تازه می توانند ناشی از تاثیر گزینشی شرایط خارجی بر تغییراتی باشد که در افراد نسبت به صورت نوعی دیده می شود – تغییراتی که ما آن را « خود به خودی » می نامیم ، زیرا از علت آن اطلاع نداریم – برای تاریخدان اندیشه های علمی و همچنین بر متخصصان زیست شناسی پیش از 1858کلا ناشناخته بود ، اما آن فکر مفهوم اصلی منشا انواع است و جوهر داروینیسم را در بر دارد ) .
داروین با این اندیشه به عنوان فرضیه ی کار ، بیست سال صرف گرد آوردن داده های واقعی نمود و آزمایش کرد. و سرانجام در ترتیب و تنظیم آنها داروین قابلیتی عالی نشان داد . امانت بی غل و غش ، عشق به حقیقت ، آرامش و حتی اعتدال روح او الگوی طبیعیدان آرمانی است . فرضیه اش به عنوان راهنمای کار غنی بود ، اما هیچ گاه نگذاشت دیدگاهی پیش پنداشته چشم او را بر واقعیت ها ببندد . نوشته است که (همواره کوشیده ام ذهنم را آزاد نگه دارم تا هر فرضیه ای را ، هرچند که بسیار دوست داشتنی باشد ، وقتی معلوم می شود واقعیت ها با آن تعارض دارد ، رها کند ).
داروین تا 1844 خودش را قانع کرده بود که انواع ثابت نیست و علت اصلی منشا آن ها انتخاب طبیعی است ، اما برای رسیدن به شواهدی باز هم مطمئن تر ، سالیان متمادی به کار ادامه داد.در 1857لایل از او خواست نتایج پژوهش هایش را منتشر کند ؛ داروین که از کمال آن رضایت نداشت درنگ کرد . در 18 ژوئن 1858 نامه ای از آلفرد راسل والاس دریافت داشت که ظرف سه روز پس از خواندن کتاب مالتوس در ترناته نوشته شده بود . داروین در این نامه جوهر نظریه ی خودش را در دم باز شناخت . از آن جا که نمی خواست حق تقدم بیست ساله ، هر چند که به حق از آن او بود ، ارزش سهم والاس را از بین ببرد ، اختیار را به لایل و هوکر محول کرد و آن ها با انجمن لینه قرار گذاشتند گزارش والاس همراه با نامه ی مورخ 1857 داروین خطاب به اسا گری و چکیده ای از نظریه ی او در 1844 نوشته شده بود در اول ژوئیه ی 1858 اعلام شود.
پیامدهای داروینیسم
نظریه تکامل داروین تاثیر عمیقی بر زیست شناسی گذاشت. از یک سو چنان نگاه ها رامتوجه تکامل جانوران و گیاهان کرد که این در نیمه ی دوم قرن نوزدهم بیشترین بخش پژوهش در زیست شناسی را تشکیل داد. از سوی دیگر نظریه در کل چنین می نمود که نمونه ای کلاسیک از روش علمی و مثالی عالی از استقرای علمی به دست می دهد.داروین اطلاعات زیست شناختی بسیاری گرد آورده بود که به خوبی در قالب نظریه ی مقتدر تکامل طبیعی او جا افتاده بود .پس نظریه اش باید ستایش می شد و به عنوان مثالی از قدرت علم بکار می رفت.ولی به رغم شان و جایگاهش ،هنوز مسائلی در ارتباط با آن وجود داشت. اول اینکه نظریه این را مسلم فرض کرده بود که تنوعات کوچکی که پدید می آید می تواند به ارث برده شود و در جمعیت دوام آورده شود؛ اما این باید ثابت می شد. ثانیاً این مشکل وجود داشت که ظاهراً هیچ راهی نبود که بتوان فهمید آیا انتخاب طبیعی در چنین جمعیتی رخ داده است یا نه . پس پژوهش بیشتری لازم بود.
هگل
از دهه ی 1860 تا دهه ی 1880 تلاش های زیادی در ریخت شناسی – مطالعه ی اشکال موجودات زنده- به منظور یافتن روابط تکاملی میان انواع به عمل آمد. ریخت شناسان می خواستند در پس اشکال مشترک، وحدتی بنیادی بیابند؛ می خواستند برای گروه های ارگانیسم ها اسلاف مشترکی پیدا کنند و با ساخت شجره های خانوادگی ،تاریخ تکامل جانوران را بنمایانند.رهبر آنان ارنست هگل بود، بیست و پنج ساله بود که منشا انواع منتشر شده بود. هگل مسیحی بود و در عین حال به برخوردی مکانیکی با کل حیات باور داشت. هگل مدعی شد که جنین در جریان رشد خود از عمده مراحل بلوغ اسلاف خویش در این درخت تکاملی عبور می کند – این به « قانون بیوژنتیک » هگل معروف شد.
در آن میان روشهای مشاهده و آزمایش که خود داروین برای مطالعه ی تغییر وتنوع و وراثت به کار برده بود،از نظر دور ماند. مردم گزینش طبیعی را به عنوان علت ثابت شده و کافی تطور و منشا آن پذیرفتند.داروینیسم از یک نظریه ی علمی آزمایشی به، فلسفه وتا اندازه ای به مذهب ،تبدیل گردید.
زیست شناسی ازمایشی به ریخت شناسی و رویان شناسی که بدست بالفور و هرتویگ توسعه ی
فراوان یافته بود ،روی آوردند. این فرضیه را که تکامل فرد دنبال کننده و نشاندهنده ی تاریخ نژاد است مکل پیشنهاد کرد و هگل بسط و تفضیل داد،به رویان شناسی معنایی تطورگرایانه داد و غفلت از روشهای کندتر و پرزحمتتر پژوهش را شدت بخشید.
ولی از آنجا که پیشرفتی حاصل نشد ،در اواخر قرن نوزدهم ،زیست شناسان جوان بر این برخورد شوریدند و عزم آن کردند که پرسش های تازه ای پاسخ دهند. این دو اثر داشت: هم راه را برای رشد جنین شناسی تجربی در قرن بیستم باز کرد و هم به انجام آزمایش هایی در زمینه ی پرورش گیاهان انجامید.
طبیعیدانی که طبقه بندی گیاهشناسی یا جانور شناسی را عملا مطالعه می کرد و پرورش دهندگان گیاهان و جانوران تازه در باغ یا مزرعه ،دانش درست خود را درباره ی انواع و تغییر وتنوع گسترش می دادند. انواع از نظر طبیعیدانان و پرورش دهنده متمایز از هم است و گونه های تازه نه با تدریجهای نامحسوس، بلکه با جهشهای ناگهانی و غالباً بزرگ پدید می آید.اما هیچ یک از ریخت شناسان آزمایشگاهی با اهل عمل مشورت نمی کردند،یا حتی برای دانش تجربی آنان اهمیت کافی قائل نمی شدند. اما در دهه ی نود کسانی که تربیت آزمایشگاهی داشتند،در اروپا به رهبری دوریس و در انگلستان به رهبری بیت سن به مطالعه ی تنوع تغییر و وراثت پرداختند.
دوویس
در سال 1890 در نزدیکی هیلورسم بود که دوویس به گیاهی برخورد که منشا شهرت او شد.این گیاه پامچال شبخیز بود . آنچه در مورد آن توجه او را به خود جلب کرد این بود که ظاهراً دو نژاد کاملاً متفاوت از آن در کنار هم روییده بود5. او پی برد که وقتی گیاه ، خود ،خود را بارور
کرده است به سلف پایبند مانده است، اما وقتی از دیگری بارور شده ، سه نوع متفاوت پدید اورده که شکل برگ و دیگر خصوصیات آنها به قدر کافی متفاوت بود که نماینده ی یک نوع جدید باشد.در نتیجه دووریس پنداشت که بهترین ارگانیسم را برای اثبات این نکته پیدا کرده است که تغییرات کوچک داروینی امکان ناپذیر است ، ولی تغییرات به صورت پرش هایی بزرگ روی می دهد. او این پرش ها را «جهش » نامید و کتابی دو جلدی در سالهای 1901 و 1903 انتشار داد.
وایزمان
خود داروین اگرچه معتقد بود گزینش طبیعی علت اصلی تطور است،مفهوم لامارکی وراثت خصایص را که از راه عمل طولانی مدت استفاده یا عدم استفاده کسب می شود کنار نگذاشت. شواهد آن زمان برای حل و فصل مساله کفایت نمی کرد . اما اوگوست وایزمان پیش از پایان سده ی نوزدهم ثابت کرد که بین جسم و یاخته های زایشی که در جسم است باید کاملاً تمیز داد.یاخته های بدنی فقط می تواند یاخته هایی نظیر خود را تولید کند،اما یاخته های زایشی نه فقط یاخته های زایشی فردی تازه ،بلکه همه ی انواع بی شمار یاخته را در بدن او بوجود میآورد . از این رو واحدهایی که یک یاخته ی زایشی را می سازد، از لحاظ تعداد، اختلاف در نوع و ترتیب باید برای به بار آوردن همه ی انواع بسیار سازواره هایی که در طبیعت یافت می شود، کافی باشد. یاخته های زایشی در مسیر کامل مایه ی جنین از یاخته های زایشی زاده می شود. اما منشا یاخته های بدنی همواره به یاخته های زایشی میرسد. بنابراین بدن هر فردی محصول نسبتاً بی اهمیت یاخته های زایشی پدر ومادر اوست؛می میرد و عقبه ای به جا نمی گذارد.تبار اصلی از مایه ی جنین است که نشان دهنده ی تاریخی ناگسسته از یاخته تا یاخته است.
از این رو وایزمان به بررسی انتقادی شواهد وراثت صفتهای اکتسابی پرداخت و در همه ی مورد آن را به عنوان شواهدی ناقص رد کرد . مشاهده و آزمایش از آن زمان مواردی را روشن کرده که تغییرات دراز مدت در محیط امکان ایجاد تاثیراتی را داشته است، اما به نظر می رسد که این موارد استثنا باشد و همه ی طبیعیدانان آن را نمی پذیرند.
وقتی وایزمان نتیجه گیریهایش را اعلام کرد حیرت انگیخت. زیست شناسان بر«استفاده و عدم
استفاده» به عنوان تبیین های معماهای حل نشده ی سازگاری با محیط تاکید ورزیده بودند.فیلسوفان تطورگرا،خاصه هربرت اسپنسر،وراثت این گونه صفات اکتسابی را به عنوان عامل اصلی در تکامل نژاد عنوان کرده بودند ،اما انسان دوستان،معتقدان به آموزش وپرورش و سیاستمداران حقیقت آن را تلویحاً به منزله مبنای «پیشرفت اجتماعی » پذیرفته بودند. مدتی نگذشت که زیست شناسان عموماً آماده ی پذیرش اندیشه های تازه شدند، اما هربرت اسپنسر تا پایان عمر به بحث و مجادله ی جدی با وایزمان مشغول بود. اصلاحگران سیاسی ،حتی تا این زمان ، اصولی را که با پیش فرضهایشان تعارض بسیار دارد نادیده گرفته اند . با این وصف پیداست که پذیرش صفات اکتسابی غیر ارثی به این معناست که «طبیعت» از«تربیت» و وراثت از محیط بااهمیت تر است.پیشرفت در شرایط زندگی می تواند به سود فرد باشد و به سود او خواهد بود: اما برای بهبود صفات ذاتی یک نژاد ،جز به وساطت فراگرد غیر مستقیم گزینش طبیعی یا مصنوعی ،کاری نمی تواند کرد.
انواع خاص سازوکاری که وایزمان برای تبیین وراثت پیشنهاد کرد شاید چیزی جز اندیشه های نظری هوشمندانه نباشد ،اما همین نا به هدایت پژوهش های بسیاری از پیروانش کمک کرد ، هدایت به سوی بررسی فراگردهای دقیقی که یاخته های زایشی با آن ایجاد می شود و یاخته های بدنی از آنها تحول می یابد. این گونه پژوهش های تازه در خلال سده ی نوزدهم آغاز شد اما چشمگیرترین نتایج بعدها پدیدار شد.
اما پیش از آغاز قرن جدید برخی از طبیعیدانان ،خاصه دوریس و بیت سن ،با استفاده از تجربه های گردآمده ی پرورشگران ، گلبازان و بوستانکاران به عنوان نقطه ی آغازی برای آزمایش،این اندیشه ها را مغایر با واقعیت یافته بودند. جهشهای بزرگ، بویزه پس از پیوند زدن، غالباً اتفاق می افتد و گونه های تازه می تواند یکباره ایجاد شود. بعد از آن در سال 1900 اثر فراموش شده ی مندل بازیابی و فصلی تازه گشوده شد. به نظر رسید حتی اگر انتخاب تغییرات کوچک نتواند تطور را تبیین کند ، این اندیشه های تازه می تواند.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |